در قایق ات نشستی و پروا نداشتی
آگاهی از حکایت دنیا نداشتی
مانند نوح رفتی و بر روی کشتی ات
تنها برای بردن من جا نداشتی
آغوش را به وسعت ساحل گشودی و..
در ابن میان تحمل من را نداشتی
با خنده دست تکان می دهی به موج
اما برای بدرقه ام نا نداشتی
گفتی که غرق می شوم آخر، ولی خبر
از سرنوشت یونس و دریا نداشتی
از دوستِ عزیزِ چندی ندیده ام
محمد خلخالی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر