۱۸ فروردین، ۱۳۹۳

سعدیانه

شعر می شنوم
نمی خونم
همیشه از ترانه ای می شنوم یا پیامک  دوستی که بدون انتظار  پاسخ می فرسته
فرصت  خوندنش نیست خیلی
ولی نمیدونم اسمش رو چی بزارم؟!؟

کم توجهی یا هر چی...

بارها خوندم که:

دو چشم ِ مست ِ مِی گون ات ببرد آرام ِ هشیاران
دو خواب آلوده بِربودند عقل از دست بیداران

گر آن عیار ِ شهرآشوب روزی حال من پرسد
بگو خوابش نمی‌گیرد به شب از دست عیاران

...
بارها خوندم این رو. ولی چرا دیشب دقت کردم؟
چرا شروع کردم به تصور ِ دو خواب آلوده؟
چرا باید به این دقت کنم که از چی می ترسه که نمی خوابه؟
به اینکه قراره بعد از خوابش چه اتفاقی در اطرافش بیافته؟

یا شایدم میترسه از چیزی که قراره توی خواب ببینه!
اگه تشبیه اول به «عیار» هست، با تشبیه آخر «عیاران» چیکار باید بکنم؟
چه فکری باید در موردش بکنم؟

خوبی سعدی جون؟
قرص بخور که حال ما رو خراب نکنی عزیزم...
بخواب...

-----------------------
پ.ن صفر:
من دگر شعر نخواهم بنویسم که مگس
زحمتم می دهد از بس سخنم شیرین است
 
پ.ن ۱:
به حدیث ِ من و حُسن ِ تو، نیافزاید کس
حَد همین است سخندانی و زیبایی را

پ.ن ۲:
هر کس به زمان خویشتن بود
من سعدی آخر الزمانم

پ.ن ۳:
یاد ِ کلی سوال افتادم که چن سال پیش پرسیدم با اول و آخر مشترک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر