۰۲ شهریور، ۱۳۹۱

شعرگفتن به مثابه ی آفتابه دس گرفتن

دوری و واژه هام به گردت نمی رسند
آغوش های گرم، به سردت نمی رسند

فهمیده اند دوری و خدمتگذارها
درکافه های سرد به مردت نمی رسند

برگرد، حیف توست که مشتی زبان نفهم
ساکت نشسته اند و به دردت نمی رسند

لبخند می زنی و حسودان تیره بخت
با توپ و تانک هم به نبردت نمی رسند

...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر