می گفت که هر شب دیر می رفتم خونه و پدر و مادرم تف می کردن تو صورتم که :
آدم باش
زود بیا خونه
اینقدر تو خیابونا ول نباش و از این حرفا...
...
یه روز از قضا خیلی دیر رفتم خونه و همه خواب بودن
رفتم تو اتاقم و دیدم یه لیوان آب گذاشتن کنار تختم به همراه یه نوشته
کاغذ رو برداشتم و خوندم:
دیر اومدی ما خوابیدیم
ولی تف کردیم توی لیوان به اندازه ی کافی
خودت بی زحمت بپاش روی صورتت
پدر و مادرت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر