در حالی که از شدت دویدن نفس نفس می زد و از شدت خشم آب دهانش آویزان بود برگشت و چاقوی خود را تکانی داد و زیر لب گفت:
"کـ.ــ کـشـای روشنفکر...
اگه می گرفتمتون مادرتون رو می...
"
تف محکم و بزرگی روی زمین کرد و خط کوچکی با چاقو به روی ساعدش انداخت. کم کم تعداد خط ها زیاد می شدند.
"کـ.ــ کـشـای روشنفکر...
اگه می گرفتمتون مادرتون رو می...
"
تف محکم و بزرگی روی زمین کرد و خط کوچکی با چاقو به روی ساعدش انداخت. کم کم تعداد خط ها زیاد می شدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر